دخترک
|
|
شد نیمه شب ولی خبر از باب او نشد زینب(س) حریف آن دل بی تاب او نشد
شد ماه او در آن شب ظلمت سر پدر ماهی به روشنایی مهتاب او نشد 2 او با سر پدر سخن آغاز کرد و بعد با شور و شوق مهر خود ابراز کرد و بعد
اهل حرم همه به سر و سینه می زدند چون مرغ بال بسته که پرواز کرد و بعد... 3 بالش شکسته بود ولی پر کشید و رفت آب زلال چشمه ی کوثر چشید و رفت
چون دختر رسول(س) قد او خمیده بود مویش سپید و پیش خدا رو سفید و رفت 4 دستان خود چرا به کمر داشت دخترک چشمان خون ز داغ پدر داشت دخترک
بار دگر سراغ پدر را گرفت او چون با پدرهوای سفر داشت دخترک 5 آن شب دلش گرفته و حالش فگار بود زنجیر غم به دور تن او حصار بود
می گفت عاشقانه با سر بابای خود سخن نایی نداشت دیگر و در احتضار بود
|
دوشنبه 97 مهر 9 |
نظر
|
|
|
|